••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

لطیفه های قرآنی

 مَحرَم و مُحَرَّم

شاعري با تخلّص «مَحرَم» شعري در باب مصيبت عاشورا سرود؛ و در دربار ناصر الدين شاه حاضر شد و شروع كرد به خواندن آن. وقتي مصرع اول را خواند كه: ديوانه شود مَحرَم در ماه مُحرَّم.ناصر الدين شاه ادامه داد: در ماه صفر هم، ده ماه دگر هم.

 

+ نوشته شده در جمعه 28 خرداد 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:10 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 تبرك به فرات

شخصي كتابي نوشته و آن را خدمت مرحوم شيخ انصاري برد و عرض كرد: «در تأليف اين كتاب، زحمت زيادي كشيده‌ام و رنجها برده‌ام. آن را به ضريح ائمه: متبرك كرده‌ام. حال، آورده‌ام شما هم بر آن تقريظي مرقوم فرمائيد‌»شيخ فرمود: «خوب بود اين كتاب را به آب فرات هم متبرك مي‌كرديد. »

 

+ نوشته شده در سه شنبه 25 خرداد 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:25 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 پوزمالي متكبّرين

در منزل شيخ هادي نجم آبادي، به فقرا سور مي‌دادند؛ و براي هر سه نفر، يك سيني غذا داده بودند و سيني جداگانه‌اي در مقابل شيخ گذاشته بودند.از قضا، يكي از ثروتمندان شهر كه ميهمان ناخوانده بود، به ديدن شيخ آمد و در كنار سيني وي نشست. در همان لحظه، مرد فقيري هم از در وارد شد و منظره سيني غذاها را ديد؛ و از آنجائي كه سيني ها سه نفره بود و سيني شيخ، دو نفره بود، رفت و در كنار مرد ثروتمند نشست.خان كه براي خودش كسر شأن مي‌دانست با مرد فقيري هم غذا شود، به مرد بيچاره گفت: «آيا تو تنها زندگي مي‌كني؟» مرد گفت: «خير، با مادر پيرم زندگي مي‌كنم‌»خان مقداري از غذا در ظرف جداگانه‌اي ريخت و يك تومان هم از كيسه لئامتش بيرون آورد و به مرد فقير داد و گفت: «برخيز و اينها را پيش مادرت ببر تا با هم غذا بخوريد كه ثواب بيشتري دارد‌» و با اين حيله، او را از كنار سفره بلند كرد.شيخ كه به منظور خان پي برده بود گفت: «آهاي عمو! غذا و پول را به مادرت برسان و خودت هر چه زودتر برگرد. ما غذا نمي‌خوريم تا تو برگردي و با ما غذا بخوري. زود بيا كه خان، گرسنه است‌»مرد، خندان و شتابان به نزد مادر رفت و فوراً برگشت و به اتفاق شيخ و خان، غذا خورد .
نظر كردن به درويشان بزرگي كم نگرداند                                     
سليمان با همه حشمت نظرها داشت با موران
 

 

+ نوشته شده در یک شنبه 23 خرداد 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 16:31 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 تأثير الفاظ

ناصر الدين شاه به ملاّ علي كني رحمه الله گفت: «اين مسخره بازيها چيست كه شما آخوندها در آورده ايد؟ مگر چند تا لفظ چه تأثيري دارد كه با «انكحت و زوّجت» زني حلال مي‌شود و با چند كلمه، زني حرام مي‌گردد‌»ملاعلي كني تا اين را شنيد، شروع كرد به ناسزا گفتن؛ و چند فحش ناموسي جانانه، نثار ناصر الدين شاه كرد. شاه عصباني شد و در حالي كه صورتش سرخ شده بود گفت: «آقا! از شما بعيد است. چرا فحش مي‌دهيد‌»ملاعلي خنديد و گفت: «شما كه گفتيد چند كلمه، هيچ تأثيري ندارد! پس چطور شد كه همين چند كلمه شما را غضبناك كرد؟!‌»
 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 20 خرداد 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 13:52 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 شام و شراب

يك نفر از اهالي اصفهان شراب خورده بود. او را در همان حال مستي، نزد مرحوم آية اللَّه نجفي اصفهاني بردند. ايشان حكم كردند كه حدّش بزنند. ولي چون مست بود، امر كردند تا فردا صبح صبر كنند تا از حالت مستي خارج شود. بعد هم، شام خوبي به او دادند و فردا هم هشتاد ضربه شلاق خورد و مرخص شد.دوباره فردا شب، آن شخص با پاي خودش خدمت آقاي نجفي آمد و عرض كرد: «آقا! امشب هم شرابم را خورده‌ام و آمده‌ام شامم را بخورم و بعد هم شلاق بزنيد و بروم‌»البته، شراب را به شوخي مي‌گفت؛ ولي شامش را خورد و رفت و از همان شب نسيم توفيق بر او وزيد و از مستي غفلت به هوش آمد و صداي گريه و مناجاتش هر شب بلند بود. 
به خلق و لطف توان كرد صيد اهل نظر                         به بند و دام نگيرند مرغ دانا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ                            سرود زهره به رقص آورد مسيحا را

 

 
+ نوشته شده در سه شنبه 18 خرداد 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:14 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 كارفرما و شاگرد

گويند: روزي كارفرمايي به شاگرد خود گفت: در دُكان را ببند و آن را به حضرت عباس عليه السلام بسپار و بيا! در وقت ملاقات، كارفرما به شاگردش گفت: چه كردي؟ گفت: در را بستم و مغازه را به خداي عباس عليه السلام سپردم. كارفرما گفت:‌اي واي بر من! ديگر معلوم نيست آن مال، مال من باشد؛ زيرا مال، مال خداست؛ «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَ الْاْرضِ»؛«و خدا راست فرمانروايي آسمانها و زمين.» و ممكن است به هر كس ديگر بدهد؛ اما حضرت عباس عليه السلام چون مال خودش نيست، از اين جهت گفتم به او بسپار.

 

 
+ نوشته شده در شنبه 15 خرداد 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:17 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 قبر سلطان محمود غزنوي

گويند: سلطان محمود غزنوي مقبره‌اي براي خود ساخت و به يكي از نديمان خود گفت: آيه مناسبي از قرآن پيدا كن كه بر روي سنگ قبر حك شود! نديم گفت: خوب است نوشته شود: «هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنْتُمُ تُوعَدُونَ«؛ «اين همان جهنمي است كه به شما وعده داده شد.»

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 12 خرداد 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 16:57 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

  از ترس سنگ اندازي گريخت

شخصي از ترس سنگ اندازي كودكان گريخت تا به خانه خواجه‌اي رسيد و چون در باز بود، به درون رفت و در را بست. كودكان بيرون خانه، سنگ به دست به انتظار او نشستند. صاحب خانه چون او را سر و پا برهنه و مجروح ديد، دلش به حال او سوخت و به غلامان خود گفت تا مقداري غذا برايش آوردند. او كه آن غذاي لذيذ را ديد اين آيه را خواند:«لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ»؛«آن ديوار (حصار بين مؤمنان و منافقان) دري دارد كه باطن و درون آن رحمت است و از جانب ظاهر، عذاب خواهد بود.»با اين آيه هم به لطف صاحب خانه اشاره كرد و هم به عذابي كه بيرون خانه در انتظارش بود. خواجه از اين اقتباس او خوشش آمد و گفت تا اطفال را از آنجا راندند و به او هدايايي داد.

 

+ نوشته شده در دو شنبه 10 خرداد 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 16:23 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 جلوگيري از آزار كودكان

شخصي كه به ديوانگي اشتهار داشت در شهر بغداد از آزار و سنگ اندازي كودكان مي‌گريخت تا اينكه به خانه بزرگي رسيد. به نزدش دويد و اين آيه را خواند:«يا ذَالْقَرْنَينِ أِنَّ يأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْاَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلَي أَنْ تَجْعَلَ بَينَنَا وَ بَينَهُمْ سَداًّ»؛«اي ذوالقرنين! يأجوج و مأجوج فساد [و خونريزي] مي‌كنند؛ آيا چنانچه ما خرج آن را به عهده بگيريم، سدي ميان ما و آنها مي‌بندي [كه از شر آنان آسوده شويم] .»خواجه از اقتباس او به اين آيه متعجب شد و كودكان را از آزار او برحذر داشت و از طعام سيرش ساخت.

 

+ نوشته شده در شنبه 8 خرداد 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 14:59 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 نكوهشي چون ستايش

شخصي به احمد بن خالد گفت: خدا به تو عطايي كرده كه به رسول خداصلي الله عليه وآله نكرده بود. احمد از اين گفته در خود فرو رفت و به خشم آمد و با عتاب از گوينده سؤال كرد كه‌اي كم خرد! آن چيست كه خداوند به من عطا كرده و به رسول خداصلي الله عليه وآله ارزاني نداشته است؟ آن مرد در پاسخ گفت: خداوند به رسول خودش مي‌فرمايد: «لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»؛ «اي پيامبر! اگر تندخو و سخت دل بودي، مردم از گرد تو متفرق مي‌شدند.» در صورتي كه تو تندخو و سخت دل هستي و ما از گردت متفرق نمي‌شويم!

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 6 خرداد 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:21 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 پاسخ منطقي

منصور دوانقي امر كرد، مردي را كه درباره او سعايت شده بود، آوردند. آن مرد نيز شروع به طرح دلايل خود كرد. منصور بر آشفت و گفت: آيا نزد من نيز دوباره به تكرار حرفهايت مي‌پردازي؟آن مرد پاسخ داد: خداوند مي‌فرمايد: «يوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا»؛ « [ياد آور] روزي را كه هر نفسي براي رفع عذاب از خود به جدل و دفاع برخيزد.»تو با خدا مجادله مي‌كني و ما چيزي به تو نمي‌گوييم. حال مرا به اين گستاخي‌ام مؤاخذه مي‌كني! منصور از اين پاسخ مبهوت شد و دستور داد تا جايزه‌اي به او دهند.

 

+ نوشته شده در سه شنبه 4 خرداد 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:16 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 مراتب ايمان

كسي به ديگري گفت: آيا تو مؤمني؟مخاطب در پاسخ گفت: اگر منظور تو از مؤمن، مؤمني است كه در آيه آمده: «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا اُنْزِلَ عَلَينَا»؛ «ما به خداي عالم و كتابي كه به ما نازل شده، ايمان آورده ايم.» آري، مؤمنم؛ ولي اگر منظورت مؤمني است كه در اين آيه آمده است:«أِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ أِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»؛ «مؤمنان آنها هستند كه چون ذكري از خدا شود، دلهاشان ترسان و لرزان شود.» نمي‌دانم.

 

+ نوشته شده در یک شنبه 2 خرداد 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 21:16 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 زن نكته سنج

روزي زني را نزد حجاج آوردند كه قبيله او سركشي كرده بود. حجاج به او گفت:‌اي زن! آيه‌اي مناسب بخوان تا تو را ببخشم.زن اين جملات را خواند: «أِذَا جَاءَ نَصْرُاللَّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَيتَ النَّاسَ يخْرُجُونَ مِنْ دِينِ اللَّهِ اَفْوَاجاً.» حجاج گفت: واي بر تو! اشتباه گفتي؛ بلكه «يدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ» درست است. زن گفت:‌اي حجاج! «دَخَلُوا وَ اَنْتَ تُخْرِجُهُمْ؛ يعني آنها داخل در دين خدا شدند و تو آنها را خارج مي‌كني.» 
 

 

+ نوشته شده در شنبه 1 خرداد 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:28 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 سهم برادري

مسكيني به نزد امير آمد و گفت: به مقتضاي آيه «أِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ»؛ «مؤمنان برادر يكديگرند.» مرا در مال تو سهمي است؛ چرا كه برادرت هستم.امير گفت تا يك دينار به او دادند.مسكين گفت:‌اي امير! اين مبلغ كم است.امير گفت:‌اي درويش! تنها تو برادر من نيستي، بلكه همه مؤمنان عالم برادر من هستند. پس اگر مال مرا به همه ايشان قسمت كنند، به تو بيش از اين نرسد.
 

 

 
+ نوشته شده در جمعه 31 ارديبهشت 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 14:37 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 الم!

سلطان محمود پيكي نزد خليفه (القادر باللّه)  فرستاد و او را تهديد كرد كه بغداد را ويران خواهد كرد و خاك بغداد را بر پشت فيلها به غزنين خواهد آورد. خليفه نامه اي به سلطان محمود نوشت. در آن نامه فقط نوشته شده بود «الم».سلطان معني اين كلمه را نفهميد و دانشمندان را گرد هم آورد تا معناي اين كار را به او بگويند. آنها نيز تمام سوره هاي قرآن را كه با «الم» شروع مي شد جستجو كردند و پاسخ موافق نيافتند. جواني در ميان آنان بود كه به او توجهي نمي كردند. او گفت: اگر سلطان اجازه دهد، رمز آن را خواهم گشود. سلطان به او اجازه داد. او گفت: چون سلطان خليفه را با «فيل» تهديد كرده، خليفه نيز در پاسخ نوشته است «الم» كه اشاره است به آيه: «اَلَمْ تَرَ كيفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأصحاب الفيل»؛«آيا نديدي كه خداي تو با اصحاب فيل چه كرد.» سلطان پاسخ را پسنديد و به او جايزه داد.

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 30 ارديبهشت 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 11:42 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

  از ماست كه بر ماست

شخصي شير مي فروخت و آب در آن مي ريخت، پس از چندين سال، سيلابي آمد و گوسفندان و اموالش را برد. وي به پسر خود گفت: نمي دانم اين سيل از چه آمد؟ پسر گفت: اي پدر! اين آبي است كه در شير داخل مي كردي كه اندك اندك جمع شد و هر چه داشتيم برد.«وَ ما أصَابَكُم مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَت أيديكُمْ... »؛«هر مصيبتي به شما رسد بخاطر اعمالي است كه انجام داده ايد. »
 

 

+ نوشته شده در سه شنبه 28 ارديبهشت 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 14:45 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 كدام آيه؟

از بخيلي پرسيدند: از قرآن، كدام آيه را دوست داري؟ گفت: آيه «... ولا تُؤتوا السُّفَهَآءَ أمْوالَكُمُ... »؛ «اموالتان را به بي خردان ندهيد.»
 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 27 ارديبهشت 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 13:14 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 تعبير خواب

مريضي به ابن سيرين گفت: در عالم خواب، كسي به من گفت: براي شفاي خود لا و لا بخور. تعبير اين خواب چيست؟ ابن سيرين گفت: برو زيتون بخور؛ زيرا خداوند در قرآن درباره آن مي فرمايد: «لاشرقية و لاغربية». 

 

+ نوشته شده در شنبه 25 ارديبهشت 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 21:37 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 دانشمند بي نياز

منصور ـ يكي از خلفاي عباسي ـ به عارفي گفت: چه چيز تو را از آمدن به نزد ما باز مي دارد؟ عارف گفت: خداوند سبحان؛ چرا كه مي فرمايد: «وَ لا تَرْكَنُوا الي الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ»؛ «و بر ظالمان تكيه ننماييد، كه موجب مي شود آتش شما را فراگيرد.»سپس منصور، عارف را نزد خود فرا خواند و گفت: آنچه از من خواهي بگو؟ عارف گفت: خواهم كه مرا به درگاه خويش نخواني، تا خود آيم و چيزي به من ندهي تا از تو خواهم و بيرون رفت.

 

 
+ نوشته شده در چهار شنبه 22 ارديبهشت 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 16:6 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 امام تو

پس از رحلت امام صادق عليه السلام ابوحنيفه به مؤمن طاق كه از شاگردان آن حضرت بود به عنوان سرزنش گفت: امام تو از دنيا رفت! مؤمن طاق فوراً گفت: «اما امامك مِنَ المنظرينَ الي يَوْمِ الوَقتِ المَعلومِ؛ اما پيشواي تو از مهلت داده شدگان تا زمان معيّن است!»
 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 20 ارديبهشت 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 20:10 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

  يا هامان!

يكي از خلفا به نديم خود گفت: «أين كنت يا هامان؟»، يعني: كجا بودي اي هامان؟ نديم گفت: «كُنْتُ اَبني لَكَ صَرْحاً»، يعني: داشتم براي تو صرح و نردبان مي ساختم.چون اين همان چيزي بود كه هامان براي فرعون ساخته بود. نديم با اين جوابش به او فهمانيد كه اگر من هامان هستم تو نيز فرعوني. خليفه از اين جواب خجل شد و هيچ نگفت.
 

 

+ نوشته شده در جمعه 10 ارديبهشت 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 21:14 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 نكوهش ظالم

معاويه كه مي خواست چپاولگري خويش و فقر مردم كوفه را توجيه كند، در كوفه ضمن سخنراني گفت، پروردگار مي فرمايد: «وَ اِنْ مِنْ شَيْ ءٍ اِلا عِندَنا خَزآئِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ الا بِقَدَرٍ مَعلُومٍ»؛ «و خزائن همه چيز، تنها نزد ماست؛ ولي ما جز به اندازه معين آن را نازل نمي كنيم.» يعني كه خدا به شما بيش از اين نداده است. پس چرا مرا نكوهش مي كنيد؟ احنف گفت: من تو را به سبب آنچه كه خزائن خداوند است نكوهش نمي كنم؛ ولي بر اين نكوهش مي كنم كه هر آنچه كه خداوند از خزائنش فرو فرستاده است بر خزائن خود نهاده اي و بين ما و او حايل شده اي!

 

+ نوشته شده در سه شنبه 7 ارديبهشت 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 14:25 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 انعام با آيات قرآن كريم

ابوالعينا در ايام جواني وارد اصفهان شد. اتفاقاً هم زمان با ساعت ورودش، بچه ها سنگ بازي مي كردند و بدون توجه سنگي بر سر او زدند و سرش را شكستند. صورت و لباسهاي او به خون آلوده شد. اين، يك ناراحتي براي ابوالعينا بود. ناراحتي ديگرش اين بود كه در اصفهان دوستي داشت كه مي خواست به منزل او برود و چون جاي او را نمي دانست بسيار جست و جو كرد و زماني كه مقداري از شب گذشت، خانه دوستش را يافت. چون، در خانه ميزبانش خوراكي وجود نداشت و دكاني هم باز نبود، ابوالعينا آن شب را گرسنه به سر برد تا روز شد و به خدمت مهذب وزير رسيد. وزير پرسيد: چه ساعتي وارد شهر شده اي؟ ابوالعينا گفت: «في ساعَةِ العُسرَةِ؛ در ساعت دشوار.» باز پرسيد: در چه روزي آمدي؟ گفت: «في يَوْمِ نَحسٍ مُستمِرٍ؛ در روز نكبت دنباله دار!» در پايان سؤال كرد: به كجا وارد شده اي؟ گفت: «بِوادٍ غَيرِ ذي زَرْعٍ؛ در محلي كه هيچ زراعتي ندارد.» وزير از اين جوابها خنديد و از او پذيرايي نمود.

 

 
+ نوشته شده در سه شنبه 31 فروردين 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 21:30 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 خواب

مهدي عباسي در خواب ديد كه صورتش سياه شد. همين كه از خواب برخاست تمام معبران را جمع كرد و خوابش را براي آنها نقل نمود. همه اظهار عجز نمودند و گفتند كه تعبير اين خواب نزد استادمان ابراهيم كرماني است.ابراهيم را نزد خليفه حاضر كردند و خليفه خواب خود را براي او نقل كرد. ابراهيم گفت: خداوند عالم دختري به شما كرامت مي فرمايد! خليفه گفت: از كجا مي گويي؟ ابراهيم گفت: از قول خداي متعال كه مي فرمايد: «وَ اِذَا بُشِّرَ اَحَدُهُم بِالأنثي ظلَّ وَجهُهُ مُسوَداً وَ هُوَ كَظيم»؛ «در حالي كه هر گاه به يكي از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتي) سياه مي شود؛ و به شدت خشمگين مي گردد.»مهدي عباسي از اين تَعْبير بسيار خشنود شد و امر كرد تا ده هزار درهم به او بدهند.پس از گذشت مختصر زماني خداوند دختري به خليفه روزي فرمود. آنگاه خليفه دستور داد تا يك هزار درهم ديگر براي ابراهيم معبر بفرستند و رتبه او را نزد خودش بلند نمود.
 

 

+ نوشته شده در یک شنبه 29 فروردين 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 12:51 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 سرقت ادبي

يكي از بزرگان به صاحب بن عباد نامه اي نوشت در نهايت لطافت، كه آثار فصاحت و بلاغت از آن ظاهر بود. وقتي صاحب بن عباد آن را مطالعه كرد، دريافت كه اكثر اين كلمات نغز و بديع كه در نامه درج شده، از خود اوست، از اين رو، در جواب او اين آيه را نوشت: «...هذِهِ ِبضاعَتُنا رُدَّت اِلَيْنا...»؛«اين سرمايه ماست كه به ما باز پس گردانده شده است.»

 

+ نوشته شده در سه شنبه 24 فروردين 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 12:0 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 حاضر جواب

امير اسماعيل گيلكي پسر خوانده اي داشت كه دچار مرض آبله شد و زيبايي صورت وي در اثر اين بيماري از بين رفت. وي روزي در برابر امير اسماعيل ايستاده بود؛ امير از تغيير زيبايي صورت آن پسر تعجب مي كرد كه چگونه تبديل به اين زشتي شده است؟ قاضي ابو منصور كه در آنجا حاضر بود، اين آيه را خواند:«لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ في اَحْسَنِ تَقْويم ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سَافِلينَ»؛«ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم، سپس او را به پايين ترين مرحله باز گردانديم.»چون خود قاضي نيز چهره زيبايي نداشت، پسر در پاسخ گفت:«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ...»؛ «و براي ما مثالي زد و آفرينش خود را فراموش كرد.» قاضي خجل گشت و ديگران از حاضر جوابي پسر متعجب شدند.
 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 23 فروردين 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:34 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 غرق حتمي

يكي از بزرگان به صاحب بن عبّاد رقعه‌اي در شفاعت و حمايت ظالمي كه مستوجب قتل شده بود نوشت. نوع قتل بدين صورت بود كه او را در حوض آب، مكرر فرو برند تا وقتي كه بميرد. صاحب بن عباد در جواب رقعه آن بزرگ، اين آيه را نوشت:«... وَ لا تُخاطِبْني في الَّذينَ ظَلَمُوا اِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ»؛  «و درباره آنها كه ستم كردند با من صحبت مكن، كه (همه) آنها غرق شدني هستند!»
 

 

+ نوشته شده در شنبه 21 فروردين 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 16:46 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 توبه و استغفار

جواني در زمان رسول خداصلي الله عليه وآله حركات ناپسندي انجام مي‌داد و بر منهيات اقدام مي‌نمود. چون خبر يافت كه رسول خداصلي الله عليه وآله رحلت كرده است توبه نمود و به عبادت مشغول شد.كسي سؤال كرد: چگونه شد كه توبه كردي و پشيمان شدي؟ جوان پاسخ داد: تا زماني كه پيامبرصلي الله عليه وآله در حيات بود به اين آيه پشت گرم بودم:«وَما كانَ اللَّه لِيعَذِّبَهُمْ وَأنْتَ فيهم...»؛«[اي پيامبر] تا تو در ميان آنها هستي، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد.»اكنون آن در بسته شد و پناه به اين آيه آوردم: «... وماكانَ اللَّه مُعَذِّبَهُم و هُم يسْتَغْفِرون»؛ «و [نيز] تا زماني كه استغفار مي‌كنند، خدا عذابشان نمي‌كند.»

 

 
+ نوشته شده در پنج شنبه 12 فروردين 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 16:44 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 نادان‌ترين

روزي معاويه به يكي از يمنيها گفت: از شما نادان‌تر نبود؛ زيرا زني بر شما فرمانروايي داشت. يمني در پاسخ گفت: نادان‌تر از قبيله من، دودمان تو هستند كه چون پيامبر خداصلي الله عليه وآله آنان را فراخواند، گفتند: «اَللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَأمْطِرْ عَلينا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أوائتِنابِعَذابٍ أليمٍ»؛ (12) «پروردگارا! اگر اين حق است و از طرف توست، باراني از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، يا عذاب دردناكي براي ما بفرست!» و نگفتند كه پرودگارا اگر اين بر حق است، ما را به سوي او هدايت كن!
 

 

 
+ نوشته شده در شنبه 7 فروردين 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:17 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 سخت‌ترين‌ها

هارون الرشيد بر «ثمامة بن ابرش» كه از دانشمندان بود خشم گرفت و او را به «ياسر» خادم خويش سپرد و ياسر نيز از او مراقبت مي‌كرد. روزي ياسر اين آيه را مي‌خواند: «وَيلٌ يوْمَئِذٍلِلمُكَذِّبين»؛ اما حرف ذال را به فتح مي‌خواند كه معناي آن تكذيب شدگان است نه تكذيب كنندگان! ثمامه به او گفت: «مكذَّبين» پيامبرانند، چگونه مي‌گويي واي بر ايشان؟ياسر گفت: مردم مي‌گفتند تو بي ديني و من باور نمي‌كردم! اينك پيامبران را دشنام مي‌دهي؟ او را رها كرد و از وي دور شد. پس از چندي هارون از ثمامه خشنود شد و او را به مجلس خود پذيرفت. روزي در حين صحبت از او پرسيد: سخت‌ترين چيزها كدام است، ثمامه گفت: دانايي كه نادان بر او فرمانروايي كند.

 

 
+ نوشته شده در جمعه 6 فروردين 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:17 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 مكر شيطان

عارفي به مريدي گفت: شيطان بر پدر و مادر تو «آدم و حوا» سوگند خورد كه نصيحت گر آنان است و ديدي كه با ايشان چه كرد. حال كه به گمراهي تو سوگند خورده و خطاب به پروردگار گفته است: «... فَبِعِزَّتِكَ لِاُغْوينَّهُمْ اَجْمَعينَ...»؛ «به عزتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد،» معلوم است كه با تو چه مي‌كند. اينك دامن همت به كمر زن و خود را از كيد و مكر و فريبش برهان!

 

 
+ نوشته شده در یک شنبه 1 فروردين 1400برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 11:36 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 اثر چوب

باديه نشيني در نماز جماعت حاضر شد و شنيد كه امام جماعت اين آيه را مي‌خواند:«اَلْأعْرابُ أشَدُّ كُفْراً وَنِفاقاً...»؛ « [باديه نشينان] عرب، كفر و نفاقشان شديدتر است.» مرد، چوبي برداشت و بر سر امام جماعت زد و از مسجد بيرون رفت. روز ديگر كه به نماز جماعت آمد، شنيد كه امام جماعت اين آيه را مي‌خواند:«وَمِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيومِ الآخِرِ...»؛«گروهي [ديگر] از عربها [ي باديه نشين] به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند.» مرد گفت:‌اي آقا! معلوم است چوب در تو اثر كرد!

 

 
+ نوشته شده در جمعه 29 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 14:40 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 حكم صحيح

در زمان خلافت مأمون، شخصي مرتكب خلاف شد. دستور داده شد كه او را دستگيركنند؛ اما او فرار كرد و به جاي او برادرش را گرفتند و نزد مأمون آوردند. مأمون به او گفت: برادرت را حاضر ساز و گرنه تو را به جاي او به قتل خواهم رساند!آن شخص گفت:‌اي خليفه! اگر سرباز تو بخواهد مرا بكشد و تو حكمي بفرستي كه مرا رها كند، آيا آن سرباز مرا آزاد مي‌كند يا نه؟گفت: آري. گفت: من نيز حكمي از پادشاهي آورده‌ام كه اطاعت او بر تو لازم است كه مرا رها سازي؟گفت: آن كيست و آن حكم چيست؟ گفت: آن كس خداي تعالي و حكم، اين آيه است: «... وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اُخْري...» ؛ «و هيچ گناهكاري گناه ديگري را متحمل نمي‌شود.»مأمون متأثر شد و گفت: او را رها كنيد كه حكمي صحيح آورده است!

 

 
+ نوشته شده در پنج شنبه 28 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 14:53 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 فقير و مأمون

فقيري نزد مأمون آمد و گفت: فقيرم. مأمون گفت: ما همه فقير هستيم! چنانكه خداوند مي‌فرمايد: «ياأيهَا النّاسُ أنْتُمُ الفُقَراءُ اِلَي اللَّهِ»؛«اي مردم! شما همگي نيازمند به خداييد.» فقير گفت: اراده حج دارم. مأمون گفت: «وَلِلَّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيهِ سَبيلاً...»؛ «و براي خدا بر مردم است كه آهنگ خانه [او] كنند، آنها كه توانايي رفتن به سوي آن دارند.» اگر پول نداري حج از تو ساقط است. فقير گفت: من به اميد كمك نزد تو آمده‌ام، نه سخنراني.

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 27 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 14:38 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 خوار و بي مقدار

منصور عباسي مشغول سخن گفتن بود كه مگسي روي بيني او نشست.منصور مگس را از خود دور كرد؛ اما لحظه‌اي بعد، مگس بر چشم او نشست. او مگس را دوباره از خويش دور كرد؛ ولي مگس روي چشم ديگر او نشست. منصور با ناراحتي سيلي محكم به صورت خود نواخت! مگس پريد و به جاي ديگر رفت.منصور وقتي از منبر پايين آمد، با ناراحتي از عمرو بن عبيد پرسيد: چرا خداوند مگس را خلق كرده است؟عمرو گفت: براي آنكه ظالمان و گردن كشان را خوار و بي مقدار سازد! منصور گفت: از كجا مي‌گويي؟عمرو گفت: آنجا كه خداوند مي‌فرمايد: «... وَإِنْ يسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيئاً لا يسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ...» «و هر گاه مگسي چيزي از آنها بربايد، نمي‌توانند آن را از او باز پس گيرند.» منصور گفت: صدق اللَّه العظيم.

 

 
+ نوشته شده در سه شنبه 26 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:1 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 وزير مأمون

روزي ابوالعينا به احمد بن ابي داود كه وزير مأمون بود، از دشمنانش كه در آزار او دست به يكي كرده بودند، شكايت برد. احمد گفت: «يدُاللَّهَ فَوْقَ أيديهِمْ...»؛ «دست خدا بالاي دست آنهاست.» ابوالعينا گفت: مكر و حيله‌هاي آنان نيز عظيم است. احمد گفت: «... وَلا يحيقُ الْمَكْرُ السّيئي إلّا بِأهْلِهَ...» ؛ «اما اين نيرنگهاي بد تنها دامان صاحبانش را مي‌گيرد.»ابوالعينا گفت: ايشان بسيارند و من تنها و بي كس هستم. احمد گفت: «... كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِأذْنِ اللَّهِ واللَّهُ مَعَ الصَّابِرينَ» ؛ «چه بسيار گروه‌هاي كوچكي كه به فرمان خدا بر گروه‌هاي عظيمي پيروز شدند و خداوند با صابران است.»

 

 
+ نوشته شده در دو شنبه 25 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 20:38 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 سوره فيل

شخصي در نماز جماعت حاضر شد و امام جماعت سوره بقره را مي‌خواند. آن شخص خسته شد و نماز را فرادا خواند و پي كار خود رفت. روز بعد در نماز جماعت حاضر شد و امام سوره فيل خواند. نمازگزار گفت : پناه بر خدا! من كه نتوانستم بر سوره بقره صبر كنم، چطور به سوره فيل توانم ايستاد؟

 

+ نوشته شده در یک شنبه 24 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 10:47 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 در كنار علما

شيخ شرف الدين درگزيني از مولانا عضد الدين ايجي (دانشمند معروف) پرسيد: خداي تعالي در كجاي قرآن از من نام برده است؟ مولانا پاسخ داد: در كنار علما: «... قُلْ هَلْ يسْتَوي الّذينَ يعْلَمونَ وَالّذينَ لا يعْلْمونَ...»؛ «آيا كساني كه مي‌دانند با كساني كه نمي‌دانند برابرند...»
+ نوشته شده در شنبه 23 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 11:43 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 ترتيب نشستن

در مجلس جشن شاهانه‌اي مردم يكايك وارد مي‌شدند و هر كس سعي مي‌كرد نزديك پادشاه بنشيند. در اين هنگام «‌‌نصراللَّه» نامي كنار پادشاه نشسته بود كه «‌‌فتح اللَّه» نامي وارد شد و خواست بين او و شاه بنشيند. در اين هنگام نصراللَّه گفت: خداوند در قرآن مجيد ترتيب نشستن ما را معلوم كرده است، آنجا كه فرمود: «‌‌إِذا جاءَ نصْرُاللَّهِ والْفَتْح»، پس بايد بعد از من بنشيني!
+ نوشته شده در جمعه 22 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 11:2 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 اطمينان قلبي

همسايه «‌‌اصمعي» از او چند درهم قرض كرد. روزي اصمعي به او گفت: آيا به ياد قرضت هستي؟ همسايه گفت: بله، آيا تو به من اطمينان نداري؟ اصمعي گفت: چرا، مطمئنم؛ اما مگر نشنيده‌اي كه حضرت ابراهيم عليه السلام به پروردگارش ايمان داشت و خداوند از او پرسيد: «اَوَ لَمْ تُؤمِن‌»؛ «‌‌مگر ايمان نياورده‌اي»؟ ابراهيم عليه السلام پاسخ داد: «‌‌بَلي ولَكِن لِيطْمَئِنَّ قَلبي‌»؛ اطمينان قلبي

 
+ نوشته شده در پنج شنبه 21 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 11:35 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 آيا گريه؟

هنگامي كه «‌‌عبداللَّه بن مطرف» درگذشت، پدرش با لباسهاي نو و در حالي كه خود را معطر كرده بود در برابر مردم ظاهر شد. در اين حال بستگانش بر او خُرده گرفتند كه: عبداللَّه مرده است و تو اين گونه درميان ما آمده اي؟!مطرف گفت: آيا بايد گريه كنم، در حالي كه پروردگارم به سه ويژگي مرا وعده داده و اين ويژگيها براي صابران است. خداوند مي‌فرمايد: «‌‌اَلَّذينَ إذا أصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إنَّالِلِّهِ وَ اِنَّا إلَيهِ راجِعُونَ اُولئِكَ عَلَيهِم صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ و رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ‌»؛ «‌‌كساني كه هرگاه مصيبتي به ايشان مي‌رسد مي‌گويند: ما از آن خداييم؛ و به سوي او باز مي‌گرديم اينها همانان هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدايت يافتگان هستند.»‌‌آيا باز هم بعد از اين بايد گريه كنم؟ سپس اين مصيبت بر بستگان وي آرام شد.
 
+ نوشته شده در چهار شنبه 20 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 16:5 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 همان اندك

روزگاري مردم دمشق به بيماري طاعون گرفتار شدند. در اين هنگام «‌‌وليد بن عبدالملك» تصميم گرفت كه از آنجا خارج شود. به او گفتند: مگر سخن خداي بزرگ را نشنيده‌اي كه مي‌فرمايد: «قُلْ لَنْ ينْفَعَكُمْ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُم مِنَ الْمَوْتِ اَوِ الْقَتلِ، وَإذاً لاتُمَتَّعُونَ اِلّا قَليلاً»؛ «‌‌بگو اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد، سودي به حال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز بهره كمي از زندگاني نخواهيد گرفت.»‌‌وليد گفت: من فقط همان بهره كم را مي‌خواهم نه چيز ديگر!
+ نوشته شده در سه شنبه 19 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:7 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 كدام سوره؟

از شخصي پرسيدند: كدام سوره براي تو شگفت انگيز است؟ گفت: سوره مائده! پرسيدند: كدام آيه؟ گفت: آيه «‌‌ذَرْهُم يأكُلوُا وَيتَمَتَّعوا‌»؛ «‌‌بگذار آنها بخورند، و بهره گيرند!» گفتند: ديگر كدام آيه؟ گفت: آيه: «... ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمنينَ‌»؛ «‌‌داخل اين باغها شويد با سلام و امنيت.» باز گفتند: پس از آن، كدام آيه را دوست داري؟ گفت آيه: «‌‌وَما هُم مِنْها بِمُخْرَجين‌»؛ «‌‌و هيچ گاه از آن اخراج نمي‌گردند.»‌‌!
 
+ نوشته شده در دو شنبه 18 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:1 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 سلاماً

مهدي عباسي، سومين خليفه عباسي بود. او پسر منحرفي به نام ابراهيم داشت كه به حضرت علي عليه السلام كينه خاصي داشت. وي روزي نزد مأمون، هفتمين خليفه عباسي آمد و به او گفت:در خواب، علي عليه السلام را ديدم كه با هم راه مي‌رفتيم تا به پلي رسيديم. او مرا در عبور از پل، مقدم داشت. من به او گفتم: تو ادعا مي‌كني كه امير بر مردم هستي؛ ولي ما از تو به مقام امارت و پادشاهي سزاوارتريم. او به من پاسخ كامل و رسايي نداد.»‌‌مأمون گفت: آن حضرت به تو چه پاسخي داد؟ ابراهيم گفت: چندبار به من سلام كرد و گفت: سلاماً... سلاماً.مأمون گفت: او تو را ناداني كه قابل پاسخ نيستي، معرفي كرده است، چرا كه قرآن در توصيف بندگان خاص خود مي‌فرمايد: «‌‌و عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يمْشونَ عَلَي الأرْضِ هوْناً وإذا خاطَبَهُمُ الجاهلونَ قالُوا سَلاماً‌»؛«بندگان [خاص خداوند] رحمان، كساني هستند كه با آرامش و بي تكبر بر زمين راه مي‌روند و هنگامي كه جاهلان آنها را مخاطب سازند [و سخنان نابخردانه گويند] ، به آنها سلام مي‌گويند [و با بي اعتنايي و بزرگواري مي‌گذرند].»‌‌
 
+ نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:51 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 اگر تو پدري...

منصور دوانقي به زياد بن عبداللَّه مبلغي داد تا آن را در ميان افراد نابينا و يتيم تقسيم نمايد. ابو زياد تميمي كه انسان طمعكاري بود، گفت: نام مرا در ميان نابينايان بنويس! زياد بن عبدالملك گفت: باشد مي‌نويسم؛ چرا كه خداوند مي‌فرمايد: «‌‌فَانَّها لاتَعْمي الاَبصارُ وَلكِنْ تَعْمي الْقُلوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ‌»؛ «‌‌به درستي كه چشمهاي ظاهر نابينا نمي‌شود، بلكه دلهايي كه در سينه هاست كور مي‌شود.»‌‌سپس ابو زياد درخواست كرد كه نام فرزندش نيز در دفتر نام ايتام نوشته شود. زياد بن عبداللَّه گفت آن را هم مي‌نويسم. هر كه را تو پدري، يتيم است.
 
+ نوشته شده در شنبه 16 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 16:26 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 پيشنماز و اعرابي

يكي در نماز، سوره نوح را پس از حمد مي‌خواند. در همان آيه اول «‌‌اِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً‌»؛ «‌‌ما نوح را فرستاديم»، باز ماند و بيش از آن به ياد نياورد. اعرابي كه حوصله‌اش سر رفته بود، گفت: اگر نوح نمي‌رود ديگري را بفرست و ما را باز رهان.
+ نوشته شده در جمعه 15 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:4 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 مهر خداوند

در گذشته، علما و سلاطين، مهرهايي را كه براي خود مي‌‌ساختند، همراه القاب و عناوين و سجعياتي بود. مثلاً كسي كه اسمش عباس بود، مي‌‌نوشت: «بنده شاه ولايت، عباس» يا «سگ درگاه رضا، عباس» و....يك روز، شخص دروغگويي كه همه او را به اين صفت مي‌‌شناختند، در ميان جمعي ادعا كرد كه: «چند سال پيش، از خداوند نامه‌اي به من رسيد.» پرسيدند: « از كجا دانستي كه آن نامه از طرف خدا بود؟» گفت: «از مهري كه در پاي نامه بود.» پرسيدند: « نوشته مهر چه بود؟» گفت: « بنده آل محمد، خدا.»
+ نوشته شده در پنج شنبه 14 اسفند 1399برچسب:لطیفه های قرآنی, ساعت 15:44 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 فرار از درس

علامه حلي رحمه الله در دوران طفوليت، نزد دائي‌‌اش مرحوم محقق حلي رحمه الله درس مي‌‌خواند.نقل است كه گاهي شيطنت كودكانه علامه گل مي‌‌كرد و از پاي درس فرار مي‌‌كرد. محقق نيز به دنبال او راه مي-افتاد تا او را بگيرد؛ ولي همين كه به علامه نزديك مي‌‌شد، علامه آيه سجده را مي‌‌خواند و محقق به سجده مي افتاد، - علامه نيز كه كودك بود و بر خودش سجده واجب نبود، - فرصت را غنيمت مي‌‌شمرد و پا به فرار مي گذاشت.
+ نوشته شده در یک شنبه 30 تير 1398برچسب:لطیفه های,قرآنی,جوک,داستانک,علامه حلی,درس,آیه,سجده,واجب, ساعت 22:7 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

 بدتر از تكفير

حكيم، شيخ حسين ابن ابراهيم تنكابني كه از شاگردان مرحوم ملاصدراي شيرازي بود؛ چون شنيده بود كه ملا فاضل قزويني، حكماء و فلاسفه را تكفير مي‌‌كند، به همين جهت به شهر قزوين نمي‌‌رفت و مي‌‌گفت: «من حكيم هستم و مي‌‌ترسم ملافاضل از رفتن من به قزوين، ناراحت شود.»ملافاضل به حكيم تنكابني نوشت: « شما نترسيد. من از شما ناراحت نمي‌‌شوم؛ من كساني را تكفير مي‌‌كنم و از آنها ناراحت مي‌‌شوم كه فلسفه را خوانده و فهميده اند وبه آراء آنها اعتقاد پيدا كرده اند؛ اما تو اين گونه نيستي.» حكيم تنكابني كه اين را ديد، گفت: « فاضل قزويني اگر تكفيرم مي‌‌كرد، بهتر از اين بود كه نسبت جهل و نفهمي به من بدهد.»البته، بعدها بين اين دو بزرگوار ملاقاتي صورت گرفت و رشته محبت و صداقت در بينشان مستحكم شد.
+ نوشته شده در دو شنبه 10 تير 1398برچسب:لطیفه های,قرآنی,جوک,داستانک,حکیم,شیخ حسین ابن ابراهیم تنکابنی,ملاصدرا شیرازی,ملافاضل قزوینی,تکفیر, ساعت 14:26 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

                                                    چپ كوري

مرحوم ملا محسن فيض كاشاني رحمه الله چشم چپش نقص داشت.يكي از علماي اهل سنت نامه‌‌اي به مرحوم فيض ارسال كرد و در آن نوشت:
روبـه صفتا اگـر تـو روبـاه نـه‌اي                     
چشم چپ تو، راست بگو، كور چراست؟
مرحوم فيض در جواب نوشت:
در مذهب رندان جهان عين عطاست             
چپ كوري و راست بيني، اين شيوه ماست
روبـه صفتـا اگــر تـو روبـاه نـه‌اي                     
بغض علي و آل علي در تو چراست؟ 
+ نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1398برچسب:لطیفه های قرآنی,جوک,اس ام اس,فیض کاشانی, ساعت 16:18 توسط آزاده یاسینی